هنرمند به فضای دوران خویش وصل میشود، به کمال و نسبت به آن حساسیت نشان میدهد و اثر خود را میآفریند. تا نیافریده نه میدانیم چیست و نه میتوانیم بگوئیم چه باید باشد.
منظورم از فضا عمومیت عظیمی را شامل میشود. هنرمند به انسان زمان خود پاسخ میدهد و به طبیعت. هنرمند فلسفه زمان خویش را درمییابد و نیازهای مشترک آدم بودن و در عین حال بیزمان بودن (یعنی همه زمانی بودن) را پاسخ میدهد. همواره این پاسخ پیشبینی نشده، قریب و مقاومت برانگیز است؛ مقاومتی که در آینده در هم شکسته میشود. هنرمند به علوم زمان خویش به معنای عام آگاهی دارد، هنرمند خود را در چشمانداز گسترده تاریخ میبیند. او چشمانداز را به ما نشان میدهد و خود در آن چشمانداز است. او نبض زمانه را درمییابد و در نوک انگشتان خود احساس میکند. هنرمند جهان را از راه احترام به زانو درمیآورد و به ستایش وامیدارد.
هنرمند اهل تجارت نیست؛ شکلی نفیس از بینیازی را در شخصیت و رفتار او مییابید. هنرمند به مثابه حکیم را در شعر و